آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

آرتین صفری

11 روز بیشتر نمانده

بــوی پــاییـز میـــ ــدهد تابستانِ این روزهــا ؛ گویـا که شـــ ــ ــهریـــور عــــاشــق شده است! و من در این عاشقی سخت شیفته ام 11 روز بیشتر نمانده تا شروع یک فصلی نوین اینروزها از همیشه عاشقترم احساس نیاز میکنم بیشتر از همیشه حضور همسرم را چقدر دیر میگذرد این روزها کسی بیاید حرکت زمان را تند کند ...
27 شهريور 1392

حرفهای آرتین

روزهای بزرگی در پیش است. بنابر این باید غذای بیشتری به من برسد. همه اعضاء بدنم، ریه ها، اعضاء جنسی و به خصوص مغزم تقریبا کامل شده اند. دارم خودم را زیبا می کنم. چین ها و قرمزی پوستم کمتر شده اند. هنوز هم دارم وزن می گیرم تا به کلی چین های پوستم را از بین ببرم بنابراین غذاهای انرژی زا، آهن دار و میوه، نیاز دارم. وزن من موقع تولد حدود 2/5 تا 3/5 کیلوگرم خواهد بود. مادر جان، مراقب باش، من به زودی خواهم آمد.
23 شهريور 1392

فقط 20 روز دیگه

سلام پسرک شیطون مامان الهی مامان به فدات که ماشالا با اینکه بزرگ تر شدی ولی باز تو دل مامان مدام در حال حرکتی-گاهی اوقات میگم خدایا نکنه انقد تکون میخوره میخاد به دنیا بیاد؟ پسرم این چند روز مامان حالش زیاد خوب نیست-سرماخوردم از نوع تیم ملی رفتم دکتر عمومی بهم دارو داد ولی ترسیدم بخورم-گفتم نکنه یه وقت واسه پسرم بد باشه در نتیجه دیشب ساعت11شب با باباحسین رفتیم مطب دکترم-خانم دکتر این چند روز رفته بود مسافرت و حالا که اومده بود سرش فوق العاده شلوغ بود-بخاطر همین ساعت11 شب بهم نوبت داد. اول از همه اینکه مامان 1کیلو وزن کم کرده بود- دکتر دعوام کرد-بهش گفتم خوب مریض بودمو هیچی نتونستم بخورم -اونم تقریبن قانع شد-ولی بقیه چیزا خد...
18 شهريور 1392

یادداشت بابایی

هر چه میخواستم درباره تو بنویسم درباره خودم میشد اصلا نمیشد داری قدم به زندگی ما میگذاری و آنوقت میشوی تمام زندگی اصلا همین حالا هم شده ای اگر هم تا کنون چیزی نگفتم ترسیدم راضی نباشی حرفهای مردانه یک پدر و یک پسر را بخوانند حرفی ، حدیثی چیزی که شاید باید بین ما  دوتا باشد. تا دیروز یک همسر بودم یا یک داماد یک کارمند ، یکی از کسانی که هر روز کوچه های اهواز را گز میکند اما حالا من پدر هستم  واین از هر چیزی لذت بخش تر است. ...
11 شهريور 1392

مادر

مادر- خطهاي بارداري تو سجده گاه من است و مقدس . زيبائي مي دهند به تو آنگاه که مي فهمم درد کشيده اي برايم . 9ماه صبوري و بردباري کرده اي . و سالها درد و غم و اشک تنها براي من. مني به نام فرزند مادر ميبوســـــمت ...
9 شهريور 1392

حالم از این بهتر نمیشود

  حالم از این بهتر نمیشود، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت عشق است که اینک من  را به این حال و روز انداخته ، عشق مادری،  که مرا به عالمی دیگر برده ، عشقی که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه خیلی آرامم ، از اینکه در نزدیکمی  از اینکه در درون من جای داری آرام باش فرزندم ، تو تا ابد در قلبمی ، تو همه ی وجودمی بیا در آغوشم ، بیا که همیشه آرزویت را داشته ام ...
3 شهريور 1392

سیسمونی گل پسرم

سلام به همه خاله های مهربون که با نظراشون بهمون لطف دارن-بچه ها واقعن از اینکه دوستای خوبی مثل شما پیدا کردم خیلی خوشحالم -بالاخره سیسمونی پسری تکمیل و چیده شد-با اینکه سعی کرده بودم توی  خرید کردن زیاده روی نکنم ولی همینا کلی وقت گرفت تا چیده شد .من 2 تا چیز واسه پسری نگرفتم-یکی مینی واشره یکی گهواره-مینی واشر نگرفتم چون خودم 2 تا لباسشویی دارم-یکی دوقلو یکی اتوماتیک- گفتم واسه چی دوباره بخرم-گهواره هم با توجه به تجربیات دوستان و آشنایان که میگفتن گهواره بچه رو بد عادت میکنه و ممکنه هر جایی که میری گهوارشو بخاد نخریدم-بقیه وسایلم مختصر و مفید.این شما و این هم سیسمونی پسری   تخت و کمدت قبل از چیدن: ...
27 مرداد 1392
10251 0 36 ادامه مطلب

خبرای تازه

سلام سلام صد تا سلام- حال گل پسر ما چطوره؟ مامانی اومدم با کلی خبرای تازه- 16 ام نوبت دکتر داشتم-قبلش رفتم سونوگرافی 8 ماهگیت خدا رو شکر دکتر گفت پسری همه چیش خوب و سالمه- وزنتم گفت 1700-فقط اینکه دکتر گفت پسرت با پاس یعنی اینکه سرت بالا و پاهات پایینه-من میگفتم خدایا چرا بالای شکم اینقده سفت میشه نگو شیطون بلای من سرش بالاس-بعد از سونو هم رفتم پیش دکتر خودم که اونم معاینه ام کرد و گفت همه چیز طبیعی و نرماله. پریروز دم ظهر نشسته بودم پای تلویزیون که یه دفعه تلفن زنگ خورد گوشی رو که برداشتم دیدم از طرف فروشگاه تخت و کمد کودک و نوجوانه و میگه که تخت و کمدتون آماده اس و قراره بعداز ظهر واستون بفرستیم-آقا منو بگی ذوق مرگگگگگگگگگگگ...
23 مرداد 1392

قصه تو

چقدر زیباست که تو هستی و من حس میکنم دستهای کوچکت را عمری در سرزمین هیاهو، دنبال یک قرار بودم اما اینجا در درون خود آن را یافته ام دیگر مهم نیست اگر دنیا دریغ کند تمام دنیا را، که من تو را دارم. پائیز و برگهایش را به مسلخ می برم  قصه تو را در گوش بهار خواهم خواند با صدای بلند برای همه ی آیندگان
19 مرداد 1392

پایان 7 ماهگی و حال و روز مامانی

سلام پسر قشنگم-الهی مامان فدات بشه الهی قربون اون چرخیدنات بشم مامانی. نمیدونی چقده ذوق می کنم وقتی میچرخی و بهم مشت و لگد میزنی تازه اون موقع که مامان به شکمش ضربه می زنه و تو در جوابم تکون میخوری که دیگه آخرشههههههه- قند عسلم ببخشید که این مدت زیاد  واست  ننوشتم-آخه تو که حال مامانی رو بهتر می دونی-از وقتی که رفتیم توی 3 ماهه سوم  مامان زیاد روبه راه نیست-از یه طرف کم خونیم-ضعف کردنام- از طرف دیگه شب بیداریم تا دم صبح-نفس تنگیام-همه و همه باعث شده که حوصله هیچی رو نداشته باشم البته بجز تو عزیزم. شنبه گذشته با خاله افسانه رفتیم واست تخت و کمد سفارش دادیم و قرار شد که تا 25مرداد بهمون تحویلش بدن -ایشالا وقتی...
9 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین صفری می باشد