فقط 20 روز دیگه
سلام پسرک شیطون مامان
الهی مامان به فدات که ماشالا با اینکه بزرگ تر شدی ولی باز تو دل مامان مدام در حال حرکتی-گاهی
اوقات میگم خدایا نکنه انقد تکون میخوره میخاد به دنیا بیاد؟
پسرم این چند روز مامان حالش زیاد خوب نیست-سرماخوردم از نوع تیم ملی
رفتم دکتر عمومی بهم دارو داد ولی ترسیدم بخورم-گفتم نکنه یه وقت واسه پسرم بد باشه
در نتیجه دیشب ساعت11شب با باباحسین رفتیم مطب دکترم-خانم دکتر این چند روز رفته بود مسافرت و
حالا که اومده بود سرش فوق العاده شلوغ بود-بخاطر همین ساعت11 شب بهم نوبت داد.
اول از همه اینکه مامان 1کیلو وزن کم کرده بود- دکتر دعوام کرد-بهش گفتم خوب مریض بودمو هیچی
نتونستم بخورم-اونم تقریبن قانع شد-ولی بقیه چیزا خدا رو شکر خوب بود.
خانم دکتر صدای قلبتو داشت چک میکرد که تو مدام زیر دستش حرکت میکردی و نمیذاشتی
درست حسابی بشنوه-حقیقتش اولش یکم ترسیدم وقتی دیدم صدای قلبت ضعیفه-ولی دکتر گفت
مشکلی نیست و همه چیز نرماله. فقط اینکه این پسل تنبل مامان همچنان در حالت بریچه-وقتی
تکون میخوری پاهای کوچولوتو زیر دلم حس میکنمو اون سر قلنبه اتم زیر معده ام.الهی مامان به فدات.
راستی پسرکم دکتر تاریخ زایمانمو مشخص کرد-7 مهر-هوراااااااااااااااااااااااااا
یعنی روز دیگه ایشالا قند عسلم تو بغلمه-خیلی خوشحالم-همش دعا میکنم که خداوند کمکم کنه
تا بتونم وظابف مادریمو واست به نحو احسن انجام بدم-تو هم به مامان قول بده که پسر خوبی باشی
و صحیح و سالم به دنیا بیای و خانواده خوشبخت ما رو خوشبخت تر کنی-اینجا همه چشم انتظارتن دلبندم.
ساک بیمارستانو بستم و منتظر نشستم-منتظر تو فرشته کوچولوم که از طرف خدا واسمون فرستاده
شدی و ما هم وظیفه داریم که از این فرشته بخوبی نگهداری کنیم.
خوب دیگه عزیز دل مامان مولظب خودت باش تا این 20 روز هم بسلامتی بگذره و تو زمینی بشی-
خیلی دوستت داریم پسرم.