آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

آرتین صفری

حال این روزهای ما

چند روز دیگر هم که بگذرد  آنوقت اولین سال نو را در کنار آرتین به تماشا می نشینیم . هفتم فروردین هم که برسد آنوقت آرتین نیمی از یک سال خورشیدی را پشت سر گذاشته است. یک بهار و تابستان داغ در انتظارمان است. داغ و البته دوست داشتنی. حال این روزهای ما هم بهاری است. سخت در تلاش برای نو شدن و پوست انداختن هستیم. آرتین این روزها دقیقا منو و باباشو می شناسه و وقتی از خواب بلند میشه اگه یکی دیگه رو به غیر از ما ببینه بغض میکنه. برای بغل کردنش دست و پا میزنه و وقتی از کنارش رد بشیم ناراحت میشه. قهقهه میزنه در حد تیم ملی. بشین پاشوهاشو هم دیگه خوب انجام میده و نشستن بدون کمک رو هم داره تمرین میکنه. ...
24 اسفند 1392

یک شب با پارسا و پرهام

پریشب به اتفاق هم سه نفری به دیدن پارسا و پرهام دو قلوهای دوست داشتنی رفتیم. اونها یک ماه و 18 روز از آرتین کوچیکتر هستند. جاتون خالی بود. پرهام آرام بود و متین ولی پارسا همش غرولند میکرد. این آقا پارسا هست. همون که غرولند میکرد. البته اینجا که آرام بود و مهمان نوازی میکرد. این هم آقا پرهام مهربون هستش ...
22 بهمن 1392

دردسر شیرین

جند روزی است که آرتین یاد گرفته با سعی فراوان غلت بخورد و بر روی شکم خود قرار بگیرد و سرش را بر روی دو دستش بگذارد و سیر دلش دستانش را بمکد. این حرکت را آنقدر دوست دارد و تکرار میکند که کلی وقت را از ما میگیرید . در نهایت هم خسته می شود و میخواهد برگردد. آنگاه است که به گریه می افتد و فیلش یاد هندوستان میکند. به هر حال وقتی لحظه لحظه تغییرات را در کودک حس میکنیم بیشتر به قدرت و عظمت خدا پی میبریم واین لحظات  شیرین زندگی را مدیون پروردگار هستیم . خدایا سپاس ...
21 بهمن 1392

4 ماه و 8 روز

سلام. چند روزی بود که نبودیم که چند تا دلیل داشت. اول اینکه امتحانات بابایی بود . دوم اینکه یه اتفاق بد برای دایی احمد افتاده بود که تا حدود زیادی به خیر گذشت و البته برای بهبودی کامل محتاج دعای همه هستیم. سوم هم اینکه یک اینترنت یک ماهه 128k گرفته بودیم که جون به لبمون کرد تا تموم شد. خلاصه اینکه 4 ماه و 8 روز از تولد آرتین گذشت. از همه دوستانی که ابراز محبت کردند کمال تشکر را داریم. سعی میکنیم زودتر  آپدیت کنیم.   ...
16 بهمن 1392

پسرم باز بخند

تمام حرف دلم این است: روی ایوان هراس من و پدرت با صدای خنده ی تو  سپیدار سر کوچه ی ما می رقصد. پسرم وقتی هستی همه چیز آبیست بیکران و زلال اما بیشتر از هفت روز است که که سرما اندکی از خنده هایت را کاسته و صدای سرفه هایت کوچه را یخ زده است دیشب تا صبح گریستی و ما تا صبح زنده نبودیم. اکنون که میخندی روی سجاده پنهان نمازم پر از عطر گل یاس شده پسرم باز بخند همیشه   ...
28 دی 1392

'شکمو

چنان با اشتها انگشتت را می خوری که چنین اشتهایی از جانب ما که پدر و مادرت هستم تا به این لحظه دیده نشده است. دکتر گفته هر چقدر میخواهد بخورد دریغ نکنید اما هر چقدر میخوری باز هم انگشتانت را طلب میکنی. میترسم انگشتانت را تمام کنی.     ...
14 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین صفری می باشد