آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

آرتین صفری

مژده

1شنبه كه جواب آزمايشمو گرفتم بدو اومدم خونه -زنگ زدم به مامان بزرگ گفتم-مامانيم انقد خوشحال شدكه نگو -بعد به آجيام گفتم-آخه فينگيلي من4 تا خاله داره -خاله هاشم انقده خوشحال شدن -هي قربون صدقش ميرفتن-خوش بحالت فينگيلي ديشب باباحسين شيريني خريد رفتيم خونه عمو ممد-همه اونجا بودن-عمو عيسي.عمه ليلا-از همه جاهم بي خبر عمو ممد گفت به چه مناسبت شيريني خريديد؟ منم گفتم هويجوري بعد بابا حسين گفت بابا شدم-اولش هيچكس باور نميكرد همه تو شوك بودن-بعد ديدن نه واقعيت داره-انقده خوشحال شددددددددددن خوب ديگه ماماني من بايد برم دانشگاه-كلاس دارم-بابا هم سركاره-عصر برميگردم قول بده كه تا ماه ديگه بچه خوبي باشي و كاري نكني كه مامان اذيت بشه ...
17 بهمن 1391

انتظار فينگيلي

كوچولوي من هنوز نميدونم چند وقته كه تو دل ماماني ولي فكر كنم تقريبي بخوام حساب كنم4هفته ميشه ديروز كه دكتر رفتم واسه6اسفند سونو نوشته-خيلي استرس دارم تا 6ام نرم و سونو نشم و با گوشاي خودم صداي قلبتو نشنوم آروم ندارم قربونت برم مامان جون- تو رو خدا بخاطر ماماني و بابايي هم شده صحيح و سالم بدنيا بيا ماماني و بابايي دوستت دارن و واسه اومدنت دارن لحظه شماري ميكنن مواظب خودت باش خوشكل من-ميبوسمت ...
17 بهمن 1391

اجازه

بالاخره خدا بهم اجازه داد كه بيام تو دنياي شما بالاخره انتطار بسر رسيد ديگه تصميم خودمو گرفتم  كه بيام-ديروز مامانيم رفت آزمايش داد-خيلي نگران بود-همش استرس داشت-هي دعا ميكرد -من پيش خودم ميگفتم خدايا مامان آزاده چش شده.بعد متوجه شدم همه ي اينا بخاطر منه وقتي اون خانم تو آزمايشگاه به ماماني گفت جواب مثبته مامانم داشت بال درمياورد -بابا حسين سركار بود از همه جاهم بيخبر عصر ماماني رفت پيش دكترش تا دكتر توصيه هاي لازمو به ماماني بگه تا بيشتر مواظب خودش باشه.كه من سالم و سلامت دنيا بيام شب كه  مامان آزاده از دكتر برگشت  به بابا حسينم گفت-واي انقده باباييم خوشحال شد كه نگو خدا جونم همه مامان باباهايي كه منتطر ني ني هستن ...
17 بهمن 1391

مادر شدن

جواب آزمايشم مثبت بود و من شوخي شوخي دارم مامان ميشم هنوز تو شوك هستم-خدايا شكرت تا پيش دكتر نرفتم نميتونستم باور كنم ولي جدي جدي يه فرشته كوچولو در بطنم جون گرفته
17 بهمن 1391

دنيا چه جوريه؟

من كه الان تو دنياي خيال هستم دارم راجع به دنياي شما فكر و مطالعه ميكنم كه اگه  قراره بيام تو دنياي آدما، با چه جور آفريده هايي روبرو ميشم؟ شما هم كه اين مطلب رو ميخوني ، نظرتون رو بذاريد كه با چي روبرو ميشم شايد نظرم در مورد اومدن يا نيومدن عوض بشه ...
26 آبان 1391

تصميم كبري

مامان باباي من امروز يه تصميم مهم تو زندگي گرفتن. مث "تصميم كبري" تو كتاباي قديم. من كه هنوز به دنيا نيومدم اما فكر ميكنم اين تصميم مربوط به منه. البته من هنوز وجود خارجي ندارم ولي مامان امروز خيلي نگران بود و هي با خدا راز و نياز ميكرد و مدام ميگفت خدايا يه سالمشو بهم بده. دقيق نميدونم از خدا چي مي خواست ولي مطمئنم واسه خريد هندونه نبود. ...
17 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین صفری می باشد