مژده
1شنبه كه جواب آزمايشمو گرفتم بدو اومدم خونه-زنگ زدم به مامان بزرگ گفتم-مامانيم انقد خوشحال شدكه نگو-بعد به آجيام گفتم-آخه فينگيلي من4 تا خاله داره-خاله هاشم انقده
خوشحال شدن -هي قربون صدقش ميرفتن-خوش بحالت فينگيلي
ديشب باباحسين شيريني خريد رفتيم خونه عمو ممد-همه اونجا بودن-عمو عيسي.عمه ليلا-از همه جاهم بي خبر
عمو ممد گفت به چه مناسبت شيريني خريديد؟ منم گفتم هويجوري
بعد بابا حسين گفت بابا شدم-اولش هيچكس باور نميكرد
همه تو شوك بودن-بعد ديدن نه واقعيت داره-انقده خوشحال شددددددددددن
خوب ديگه ماماني من بايد برم دانشگاه-كلاس دارم-بابا هم سركاره-عصر برميگردم
قول بده كه تا ماه ديگه بچه خوبي باشي و كاري نكني كه مامان اذيت بشه
تا درسم تموم بشه و بيشتر به شما برسم-آفرين خوشكل ماماني
دوستت دارم عزيزم-ميبوسمت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی