آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

آرتین صفری

آخر سال

خدايا اي خداي بزرگ ميدونم الان آخر ساله و مثل خيلياي ديگه ميخواي بگي سرت شلوغه اما ميخوام دو دقيقه بشييني كنارم و خوب گوش كني.. بشين و فقط گوش كن... گاهي يه چيزايي رو ميدي و يه چيزايي رو ميگيري..خوب..رسم دنيا همين بده بستوناس..قبول..حرفي نيست..اما ميخوام اين يه بار به حرمت همه اون چيزايي كه دادي و همه اون چيزايي رو كه گرفتي يه فرشته كوچولوي مهربوني رو كه خودت با دستاي پرمهرت به پدر و مادرش دادي رو حفظ كني..ميخوام اين فرشته رو خودت تو آغوش خودت بگيري و صحيح و سلامت به آغوش پدر و مادرش كه از گرمي آغوش خودت گرما ميگيرن برسوني خدايا همه پدر مادر هاي منتظرو دلشونو روشن كن  اميدوارم سال جديد واسه همه سال خوب-همراه با سلامت...
29 اسفند 1391

11 هفتگي

سلام انجير كوچولوي ماماني عزيز دلم 11 هفتگيت مبارك -ايشالا 39-40 هفتگيت عزيزم ديروز رفتي توي 11 هفتگي-مامان ميخاد هفته ديگه بره واسه  آزمايش سلامتيت گلم ايشالا صحيح و سالم باشي تا ماماني يه نفس راحت بكشه انجير مامان ديگه داريم كم كم به سال جديد نزديك ميشيم -به اميد خدا سال ديگه شما هم تو جمع ما  هستي و ما يه خانواده كامل ميشيم-من و تو و بابايي-آخخخخخخخخخخخ جون عشق مامان مواظب خودت باش -اينجا همه منتظرتن تا بياي -دوستت دارم كوچولوم ...
25 اسفند 1391

آزمايش

سلام عشق مامان -سلام تربچه من و بابا چند  روزه بچه خوبي هستي و مامانو اذيت نمي كني كوچولوي من دلم خيلي واست تنگه -دوست دارم مرتب ببينمت ولي چه ميشه كرد نميشه ديروز با يه خاله به اسم اليسا آشنا شدم -خاله اليسا هم اهوازه-يه ني ني6 ماهه تو دلشه-آره عزيزم ني نيش از شما3 ماه بزرگتره ديروز داشتيم در مورد سلامت شماها صحبت مي كرديم خاله گفت توي هفته11 تا13 رفته واسه آزمايش سلامت جنين حالا ماماني هم قراره وقتي شما 11 هفتتون شد بره سونوي nt  و آزمايش خون بده تا از سلامت شما باخبر بشه مامان جون قربونت برم به ماماني قول بده كه سالم سالم باشي قول بده كه سالم باشي و زود زود بزرگ بشي و بياي تو بغل مامان و بابا راستي ...
15 اسفند 1391

اولين سونو

ديروز مامانيم نوبت دكتر داشت قرار بود كه  خانم دكتر سونوش كنه نمي دونيد كه مامانم چقد استرس داشت -همش با خدا حرف مي زد و مي گغت خدايا سالم باشه آخه يكي نيست به اين ماماني من بگه آخه مگه من هندونه ام كه هي ميگي سالم باشه ولي خوب خوشحالم چونكه مي بينم انقد واسه مامان و بابام عزيزم و منو دوسم دارن خلاصه وقتي ماماني رفت كه خانم دكتر سونوش كنه همش صلوات مي فرستاد بذاريد از اونجايي بگم كه دكتر اون وسيله عجيب غريبشو فشار مي داد رو دل ماماني انقده درد داشت-هي كه ميگفتم آي خانم دكتر يواش دردم گرفت مگه گوش مي كرد مامان به دكتر گفت خانم دكتر بچه ام سالمه؟ دكترم گفت معلومه كه سالمه الانم داره قلب كوشولوش مي زنه و 8 هفته ...
12 اسفند 1391

حال اين روزاي ماماني

سلام جوجه كوچولوي من -خوبي عزيز دلم؟ معلومه كه حالت خوبه-چون چند روزه داري مامانيو اذيت ميكني -آخه چطور دلت مياد مامان اذيت بشه به قول بابا حسين ميگه پس فكر كردي الكي ميگن بهشت زير پاي مادران است بخاطر اين همه سختي كه ميكشيد ديگه فينگيلي من بالاخره ماماني درسش تموم شد دوستاي مامان ميگن ناقلا خوش موقع ني ني دار شدي ها -منم ميگم پس چي؟همش با برنامه ريزي بوده الان ديگه فقط به شما فكر ميكنم كوچولوي من -همه ناراحتيا هم بخاطر شما تحمل ميكنم   ...
7 اسفند 1391

پارك

سلام عزيز دل مامان آخ كه نميدوني چقد دل مامان و بابا واست تنگوليده يه چي ميگم به كسي نگو-ديشب بابايي تو ماشين هي قربون صدقت مي رفت يه چي ديگه بگم؟ ماماني يكم حسوديش شد -ولي خوب خوشحالم شد از اينكه بابا حسين دوستت داره ديشب با خاله مريم و عمو امير رفتيم پارك خاله مريم دوست مامانييه و عمو اميرم دوست باباييه اصلن همين خاله مريمو عمو امير بودن كه واسطه ازدواج منو بابا حسين شدن ديگه خيلي خوش گذشت فينگيليم ايشالا وقتي بدنيا اومدي شما هم ميبريم پارك تا اون موقع هم خاله مريم ني ني اورده و ديگه تنها نيستي و با ني ني خاله مريم با هم بازي مي كنيد  خوشكل مامان مامان و بابا منتظرتن ها-مواظب خودت باش تا روز به روز تو دل ...
22 بهمن 1391

امروز

امروز درست 30 روزه كه اومدم. خودمو كه نگاه ميكنم يه جورايي هستم. آخه هنوز كامل شكل نگرفتم خوب. هنوز نميدونم بيشتر شبيه بابامم يا شبيه مامانم.  اينجا دنياي عجيب غريبيه. يه كم هوا تاريكه. كاشكي ميشد اينجا رو يه لامپي وصل كنن روشن بشه. فك كنم مامانم يه كمي سرما خورده و وقتي سرفه ميكنه اينجا احساس ميكنم يه زلزله اومده و منو از خواب بيدار ميكنه . برا همين شنيدم بابام به مامانم ميگفت چرا حواستو جمع نكردي تا سرما نخوري   فكر كنم واسه بابا و مامانم خيلي عزيزم آخه هي قربون صدقه ميرن و منو لوس ميكنن  . يه عكس از خودم گرفتم من الان تقريبا شبيه شكل پايينم.              &n...
21 بهمن 1391

هديه

امروز من اولين هديه ام رو از خاله افسانه گرفتم. البته دومين هديه بود چون اوليش رو عمه ليلا از ملاير برام آوورده بود ولي امروز خاله جونم هديمو از مكه آوورده. البته اين كه ميگم هديمو گرفتم رو نميدونستم چجوري بگم چون كه من هنوز نيومدم . ولي خوب ماماني فعلا اونا رو ميگيره برام ورميداره تا وقتي اگه خدا بهم اجازه بده و بيام پيشتون اونها رو بپوشم. اينم لباسام         ...
18 بهمن 1391

بي بي چك

سلام ني ني قشنگم ني ني ميدوني اولين باري كه ماماني فهميد شما تو دلشي كي بود؟ وقتي كه از بي بي چك استفاده كردم اولش ميترسيدم نگاش كنم ولي وقتي چشمم افتاد بهش-واي خدا جون چي مي ديدم يه خط پررنگ و يه خط كمرنگ اين يعني شما تو دلم بودي -خيلي خوشحال شدم-چند روز بعدشم مرتب مامان تست ميزدو و2خط ميشد ميدوني مامان چكار كرده؟ بي بي چكاشو برداشته تا هم يادگاري بمونن و هم در آينده ايشالا نشون شما بده اين اولين تستي كه زدمو يه خط كمرنگ افتاد و اين آخرين تستي كه از بقيه پررنگ تر شدو ماماني بعدش رفت آزمايش داد اينم دست ماماني وقتي كه رفتم آزمايش دادم قربونت برم ببين چقدر ماماني دوستت داره-بخاطرت همه چيزو تحمل ميكنه پس ز...
17 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین صفری می باشد