اجازه
بالاخره خدا بهم اجازه داد كه بيام تو دنياي شما
بالاخره انتطار بسر رسيدديگه تصميم خودمو گرفتم كه بيام-ديروز مامانيم رفت آزمايش داد-خيلي نگران بود-همش استرس داشت-هي دعا ميكرد-من پيش خودم ميگفتم خدايا مامان آزاده چش شده.بعد متوجه شدم همه ي اينا بخاطر منهوقتي اون خانم تو آزمايشگاه به ماماني گفت جواب مثبته مامانم داشت بال درمياورد-بابا حسين سركار بود از همه جاهم بيخبر
عصر ماماني رفت پيش دكترش تا دكتر توصيه هاي لازمو به ماماني بگه تا بيشتر مواظب خودش باشه.كه من سالم و سلامت دنيا بيام
شب كه مامان آزاده از دكتر برگشت به بابا حسينم گفت-واي انقده باباييم خوشحال شد كه نگو
خدا جونم همه مامان باباهايي كه منتطر ني ني هستن بهشون ني ني بده تا مثه مامان باباي من خوشحال بشنالهي آمين
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی