آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آرتین صفری

2 ماه و هفت

الان 2 ماه و هفت روزه که آرتین در کنار ماست. دنیای عاشقانه مان  مدیون وجود کودکی است که تمامی لحظاتمان را غرق در عاشقی کرده است. لبخند های او ما را میخنداند و با اشک های کوچکش هم اشک میریزیم. هفته گذشته واکسنهای 2 ماهگی آرتین رو زدیم. تا شب آرتین اینقدر اذیت بود که حس و حال نوشتن را تا همین حالا از بین برد. الان هم من کمی سرما خورده ام و بابای آرتین هم بی نصیب نمانده است. امیدورام آرتین از این سرماخوردگی دور بماند. لحظات عاشقی آرتین با دقت اشیای اطراف را نگاه و شناسایی میکند ...
14 آذر 1392

افتادن حلقه

امروز ساعت 1 ظهر سه شنبه 5 آذر 92 دقیقا بعد از یک هفته حلقه ختنه آرتین افتاد و یه نفس راحت کشیدیم. ایشالا عصری هم میبریمش دکتر نشونش میدیم. حلقه ختنه آرتین آرتین ، لحظاتی بعد از افتادن حلقه ، میخندد ...
5 آذر 1392

ختنه

سه شنبه 28 آبان ساعت 7 بعد از ظهر آرتین به دستان دکتر ورمزیار و به شیوه حلقه ای ختنه شد. استرس سراسر وجود مامانی رو فرا گرفته بود. تیم همراه آرتین عبارت بودند از مامان و بابایی و عمو عیسی و مامان بزرگ مادری و خاله زهره. آرتین به هنگام زدن سوزن کمی گریه کرد ولی در هنگام عمل چون سر شده بود بی قراری نکرد. دعا کنید زودتر حلقه اش بیفتد. آرتین ابتدا به صلیب کشیده شد و آنگاه مسلمان شد پسرم در هنگام عمل کاملا سر بود و نمیدانست در پایین چه میگذرد استرس در چهره ی مامانی موج میزند و عمو عیسی هم از اعضای تیم همراه 1+4 مامانی وقت عمل دلش نیامد از نزدیک ببیند. بابایی و عمو عیسی در کنار آرتین بودند ...
29 آبان 1392

اولین کلمات

امشب ساعت 12 روز 23 آبان مصادف با عاشورای حسینی آرتین به غیر از اصوات همیشگی چیزی شبیه آغو یا همان آغا رو گفت و البته تکرار کرد. به نظر میرسد آقا آرتین برای حرف زدن کمی عجله دارد و این اولین کلماتی است که آرتین بیان کرد. صبح هم آرتین به همراه مامان و بابا در عزاداری آقا امام حسین(ع ) در روز عاشورا شرکت کرد.   ...
24 آبان 1392

عمو امیر و خاله مریم

امشب عمو امیر و خاله مریم دوستای خانوادگی مامان و بابا اومده بودن پیشمون. این عکسها رو هم عمو امیر گرفته. فردا هم چهل روز است که من دنیا اومدم و به قول معروف از چهلگی در میام. سلام بر علی اصغر من همیشه پستونک نمیخورم اما بعضی وقتا برای اینکه مامانی به کاراش برسه مجبورم ... ...
17 آبان 1392

حضورش در کنارم آرامم میکند

از روز اولی که آرتین به دنیا اومد بعضی وقتها که گریه اش شدت میگرفت لب پایینش میلرزید و این لرزش دلم را بد جوری میلرزاند. الان علاوه بر لرزوندن لب، بعضی وقتها آنچنان صدای گریه اش را سوزناک میکند که دل آسمان و زمین را کباب میکند. من هم گاهی دست و پایم را گم میکنم از بس که سوز دارد گریه این بچه. ساعات خوابم این روزها بسیار کم شده است. ولی درسته که دلم برای یک خواب سیر،  فارغ از عالم و آدم تنگ شده است اما حضورش در کنارم آرامم میکند. ادامه عکسها در ادامه مطلب ...
15 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین صفری می باشد