آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آرتین صفری

۸ماهگی آرتین

سلام پسرقشنگم،دوباره با تاخیر اومدم،۸ماهگیت مبارک قندعسلم،ماشالا به جونت که خیلی شیطون شدی،اول اینکه خیلی تنبلی و تازه چند روزه سینه خیز دنده عقب میری،تازه اگر میلتون باشه،اگر نه که گریه میکنی و التماس که منو برگردونید،حالت۴دست و پا میگیری ولی هنوز موفق نشدی،عاشق مو کشیدنی و هیچکسی رو بی نصیب نزاشتی،حتی بابایی که موهاش کمه بنده خدا،مامان وقتی روسری یا چادر میزنه شما گریه میکنی و میگی بغلم کن منم با خودت ببر، عاشق بوس کردناتم،از سفره پهن کردن نگو که عاشقشی،کافیه سفره رو پهن کنیم دیگه تمام چیزایی که رو سفره اس نیست و نابود میشه،چند روزیه کشاله های رونت دونه ریختی بردمت دکتر پماد داده خدا کنه خوب بشی،خلاصه عاشق خودتو شیرین کاریاتم عزیزم،خدا حفظ...
18 خرداد 1393

کنترل

وقتی دکمه کنترل لب تاپ بابایی رو کندی گفتم الانه که بابایی دیگه واقعا عصبانی بشه و گوشتو بکشه . ولی بابایی گفت ایراد نداره هنوز یه دکمه کنترل دیگه ای داره. پسرم جرات ندارم چیزی بدم دستت چون یا اونو میخوری ، یا محکم میکوبیش تو صورت خودت و چند دقیقه گریه  میکنی و یا پرتش میکنی و میشکونیش. ...
3 خرداد 1393

دور از چشم آرتین

دیگه وقتی یکیمون قصد بیرون رفتن داریم باید دور از چشم آرتین لباس بپوشیم. به محض دیدن لباس بیرون،  شروع به گریه میکنه تا ببریمش بیرون. امروز خواستم برم باشگاه ، بغض گلوم رو گرفت اونجوری که آرتین بی قراری میکرد تا اینکه باباش آووردش تو حیاط و یه کم حواسشو پرت کرد تا من رفتم. آ
1 خرداد 1393

همین روزها

سال گذشته همین روزها بود که برای تعیین جنسیتت رفتیم سونوگرافی دکتر رضا زاده. اولش دکتر گفت نی نی تون پاهاشو بسته برید یه بستنی بخورید تا شاید یه تکونی بخوره. با بابایی رفتیم بستنی خوردیم و یه چرخ 20 دقیقه ای تو کیانپارس زدیم. سر ظهر بود خیابونها هم خلوت. بعد از بیست دقیقه دوباره رفتیم پیش دکتر. آقای دکتر گفت این پاشه ، این هم اون یکی پاشه این هم "ش "و "پ"و"ل" شه. یه پسر تو راه دارید. بابایی خیلی خودشو گرفته بود و چیزی نمیگفت . ولی من با بغض به اولین کسی که زنگ زدم مامانم بود.
29 ارديبهشت 1393

شیرین کاریهای دیگر

چشم بر هم زدنی نه که ثانیه ای  بلکه عمری میگذرد. روزگار بچه داری شیرین است ، شیرین.  اما آنقدر تو را مسحور میکند که نه زمان را میشناسی و نه مکان. پشت سرم را که میبینم از اینکه دیر به دیر آپ میکنم از خودم ناراحت میشوم  اما وقتی به عکسهایش خیره میشوم آرام میشوم و خودم را هزاران بار بدهکار خدا. آرتین هنوز نتوانسته 4 دست و پا راه بره اما به جاش شیرین کاریهای دیگری درمی آورد مثلا اینروزها دست میزند و دیگر در آغوش دیگران غریبی میکند.  به محض ورود بابایی آنقدر تقلا میکند که بابایش در آغوشش بگیرد و وقتی بابایی قبل از دست زدن به آرتین میخواهد دستهایش را بشوید آرتین آنقدر گریه میکند که حسادت من را هم برمی انگیزد. عجیب است علا...
27 ارديبهشت 1393

ورود به هشت ماهگی

پسر گلم ورودت را به هشت ماهگی تبریک میگم. ماشاله خیلی تغییر کردی. برای چکاپ که بردیمت پیش دکتر ، الحمدلله از همه چیز راضی بود. هنوز انگشهایت را در بین لثه هایت شدیدا میفشاری. نشستنت عالی شده اما باید کمی هم مراقبت باشیم. سوپ و حریره بادوم و سرلاک رو شدیدا دوست داری . اینها رو یک ماهی میشه به وعده ی غذاییت اضافه کردیم. امروز یه کم پوره سیب زمینی بهت دادم اما زیاد خوشت نیومد. بابات میگه حق نداری از چیزی بدت بیاد. دوست نداره از این تریپ بچه هایی بشی که واسه ی غذا خوردن کلی ادا و اطوار درمیارن. به شکل عجیبی دوست داری بایستی. از نشستن زیاد خوشت نمیاد. تقلا که میکنی برای سینه خیز راه رفتنت من و بابا یواشکی نگاهت میکنیم و بعضی وقتها یواشکی کمکت میک...
8 ارديبهشت 1393

سال نو

سلام. راستش نوروز را با همه ی زیباییهایش دوست ندارم. نه به خاطر اینکه مرا به یاد خاطره غم انگیز 2 سال پیش می اندازد و نه به دلیل هیچ اتفاقی دیگر. نه ، نه این ایام بدجور گذر زمان را به رخ میکشد و من این عبور را که میبینم دلم میگیرد حسین هم دقیقا مانند من است و  حالا اینکه مجبور هستیم این ایام فقط در خانه بمانیم و از میهمانان نوروزی پذیرایی کنیم و سهم ما از این همه نو شدن و زیبایی ها فقط و فقط میزبانی است کمی حال و هوای نوشتن را از آدم میگیرد. از دوستان به خاطر تاخیر عذر خواهی میکنم. ادامه عکسها در ادامه مطلب     ...
18 فروردين 1393

حال این روزهای ما

چند روز دیگر هم که بگذرد  آنوقت اولین سال نو را در کنار آرتین به تماشا می نشینیم . هفتم فروردین هم که برسد آنوقت آرتین نیمی از یک سال خورشیدی را پشت سر گذاشته است. یک بهار و تابستان داغ در انتظارمان است. داغ و البته دوست داشتنی. حال این روزهای ما هم بهاری است. سخت در تلاش برای نو شدن و پوست انداختن هستیم. آرتین این روزها دقیقا منو و باباشو می شناسه و وقتی از خواب بلند میشه اگه یکی دیگه رو به غیر از ما ببینه بغض میکنه. برای بغل کردنش دست و پا میزنه و وقتی از کنارش رد بشیم ناراحت میشه. قهقهه میزنه در حد تیم ملی. بشین پاشوهاشو هم دیگه خوب انجام میده و نشستن بدون کمک رو هم داره تمرین میکنه. ...
24 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین صفری می باشد