آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

آرتین صفری

آبله مرغون

همه پدر و مادر ها از آبله مرغون میترسند. ما هم میترسیدیم. چند روز پیش وقتی 2 لکه قرمز بر روی بدنت دیدم ابتدا گفتم شاید جای نیش پشه کوره باشه. بعد از اینکه بیشتر شد بردیمت دکتر و خلاصه معلوم شد آبله مرغون گرفتی اما خدا رو شکر از نوع خفیف هست. اما این باعث نشده که از فضولیهات کم بشه. مجبوریم همه چیز رو از دور و برت برداریم.دقیقا همه چیز. پسرم همه چیز را میخورد از دست مامان و بابا گرفته تا پیچ گوشتی و خلاصه هر چه مخلوق خدا و یا حاصل تلاش انسانهاست. اما این روزها احوال بابایی هم تعریفی نداره. از وقتی حال مادرش بدتر شده تو وضعیتش نوشته تموم غصه های آسمون رو شونمه. دعا میکنیم حالش خوب بشه. دومین ماه محرم زندگی آرتین هم از راه رسیدو دومین ...
4 آبان 1393

سورپرایز

هر روز خدا که یک جور نمیشه. من و بابات هم همه روزها با هم خوب نیستیم. اصلن همه ی زندگی ها همینجور است. هم بالا دارد ، هم پایین. هم شیرین و هم تلخ. اما وجود تو اجازه نمیدهد صدایمان بیش از حد معینی بالا برود که اگر اینطور بشود و طول موج صدایمان به فریاد نزدیک شود ، آنوقت تو چهار دست و پا می آیی و  روبرویمان مینشینی و به چشمان من و بابا زل میزنی و این یعنی پایان دعوا. امروز اولین باران که چه عرض کنم اولین قطرات باران بارید . چیزی که امروز را با دیروز ، بیشتر متفاوت کرد ، سورپرایزی بود که عمو محمد و زنعمو انجام دادند و به افتخار یک سالگی تو جشن کوچکی را در منزلشان به راه انداخته بودند و البته عمو عیسی و عمه لیلا اینها هم دعوت بودند...
25 مهر 1393

آرتین رو بهونه نکن

از خواب بلند شدم ، دیدم بابایی هم نرفته سر کار !!!! میگم :چرا نرفتی سر کار ؟ مگه رفتی کوه ، واقعا کوه کندی؟ میگه: خونه خوبه . میگم: یعنی چی؟ میگه : خونه خوبه، خونه، آرتینم امیده / خونه خوبه بوی آرتینمو میده گفتم : بگیر بخواب انگار حالت خوش نیس .آرتین رو بهونه نکن  
19 مهر 1393

بالای بالا

اینجا ، این بالا ، نزدیکتر به ستاره ها تازه به احساس گذشته ام که میخندیدم به احساسات پدر و مادرها نسبت فرزندان خود، میخندم. فکر نمیکردم روزی از یک شب ندیدنت دلم بلرزد. آرتین من اینجا از همین بالای بالا بیشتر فهمیدم که بیشتر دوستتان دارم. کوه آرام است و استوار و به آدمی آرامشی میبخشد عجیب. اما کوه هم نتوانسته آرامم کند.
17 مهر 1393

یه بار دیدی

پسر کوچولوی من این ادا واطوارها رو از خودت در نیار یه بار دیدی اینقد محکم فشارت دادم  تو بغلم که مچاله میشی هر روز اندوخته هایت بیشتر و بیشتر میشود. بعضی وقتها هوس میکنم بخورمت. تمام  
14 مهر 1393

تا یک سالگی

فکر کنم قسم خورده بودی تا یک سالگی بعضی کارها رانکنی یک سالت که گذشت ردپای دندانهای بالایت هم پیدا شده. سپید مثل 2 تکه الماس. خوب که دقت میکیم نشانه های دندان آسیابت هم پیداست. حالا دیگه عادت نداری داخل روروئک بشینی . می ایستی پشتش و اونو راه میبری. خیلی نگرانیم نکنه بیفتی ولی تمرین راه رفتن خوبیه. چند ثانیه ای هم تنهایی می ایستی و بعد یواش می افتی و دل منو میبری. امروز بردیمت با چند روز تاخیر واکسن یک سالگیت رو زدیم. خلاصه زندگی شیرینه و خدا بزرگ و ما هم سپاسگزار
12 مهر 1393

تولد تولد تولدت مبارک

بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک                      میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک   تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم، با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر ...
7 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین صفری می باشد