دلم برات تنگ شده جونم
سلام پسر قشنگم-عشق و زندگی مامانی
آخ که نمیدونی مامان چقدر دلش واست تنگه
دیگه داشتم کلافه میشدم از ندیدن روی ماهت-واسه همین به بابایی گفتم من نمیدونم باید منو ببری سونو
تا قند عسلمو ببینمبابایی هم میگفت خو عزیز من صبر کن25 ام که نوبت دکتر داری دکتر خودت سونوت کنه-
منم میگفتم نههههههههه-من دلم واسه شاهزاده ام تنگولیده-خلاصه از من اصرار و از بابایی انکار تا بالاخره
قبول کرد............
با هم رفتیم سونوگرافی-بابا حسینم دوربینو با خودش آورد تا از مانتیتوری که روبه روی مامان گذاشته بودن فیلمو عکس بگیره
وقتی آقای دکتر اومد بابایی بهش گفت اقای دکتر میتونید سی دی سونو رو بهمون بدید؟دکترم گفت-بله
چرا نمیشه-منو بابا خیلی خوشحال شدیم-وقتی سونوگرافی رو دکتر شروع کرد بابا هم با دوربین ازت
فیلم میگرفت
واییییییییییی الهیی قربون پسلم بشم-ماشالا هزار ماشالا خیلی بزرگ شده بودی-میخواستم بپرم
از توی مانیتور ببوسمت
به دکتر گفتم آقای دکتر بچه ام همه چیش نرماله؟گفت بله بچه ات سالمه و پسرم هست
منو بابایی دوباره کلی خوشحال شدیمو خدا رو شکر کردیم
بعدم که اومدیم خونه و سی دیتو گذاشتیم نگاش کردیمو هی قربون صدقه ات رفتیم
پسر گلم چیز دیگه ایی نمونده-اگر خدا بخاد آخرای شهریور میپری تو بغل مامان
مامانی الان 27 هفته اس که خدا تو رو تو دلم گذاشته-خیلی زود گذشت-باورم نمیشه-شکرت خدا
دیگه به اومدنت هی داریم نزدیکتر میشیم-دوست دارم چشمامو ببندم و همه چی زود تموم بشه و تو
توی بغلم باشی پسرم-میدونم درکم میکنی و میدونی عاشقتم