یک شب در بیمارستان
صبح زود ساعت شش و نیم بابا و مامان آزاده به دنبال سپیده هم عروس مامانی رفتند و از آنجا هم به بیمارستان آریا مراجعه کردیم. خانم دکتر با بیمه تکمیلی بابایی قرارداد نداشت و مجبور شدیم تمام هزینه را نقدا پرداخت کنیم. بعد از آن به طبقه 5 رفتیم و در سالن نشستیم تا اینکه اسم مامانی رو خوندند و اون با استرس وارد بخش زایمان شد و لباس مخصوص بیمارستان رو پوشید. مامانی مثل بچه شیطونهای مدرسه هر از چندگاهی با همان لباس به سالن می اومد تا اینکه خاله افسانه هم اومد بعد از اون دیگه مامانی آروم گرفت و بابایی هم خواب آلو رفت تا تو ماشینش بخوابه و انتظار رو در حالت خواب سپری کنه.|حوالی ساعت 8:45 مامانی رو بردن اطاق عمل و بیهوشی و .... دیگه کسی چیزی یادش نمیاد تا اینکه خبر آوردن بچه زاس ساعت 9:10 متولد شده و هر دو سالم هستند و فقط باید ساعات ریکاوری را منتطر بمانیم ساعت 11 و نیم بود که مامان آزاده رو در حالی که روی تخت هنوز گیج بود از سالن رد کردند که بابایی دیدش و صدا کرد آزاااااااااااده . مامانی متوجه صدا شد ولی نتونست خوب عکس العمل نشون بده.
بعد از اون بعد از نیم ساعت همراهان مامانی رو صدا کردند و همه رفتند بالای سر مامانی. هنوز هیچکس آرتین رو ندیده بود که اون رو هم بعد از نیم ساعت آوردن. پسرم آرام بود و به صداهای مامان و بابا واکنش نشان میداد. وقتی خواستند لباس تنش کنند گریه آرتین بلند شد . لحظه اولین درآغوش کشیدن مادر و پسر رو با هیچ واژه ای نمیتونم تشریح کنم.
بعد از ظهر هم ساعت 4 ملاقات عمومی بود و زنعمو (سپیده ) هم تا ساعت 9 پیش مامانی موند و بعد از اون هم خاله افسانه اومد و تغییر گست دادند. الان مامانی و آرتین و خاله افسانه بیمارستان هستند و امشب رو اونجا سپری میکنن و انشاالله فردا ساعت 11 هم ترخیص
اولین در آغوش گرفتن آرتین
چشمان باز آرتین در اولین ساعات به دنیا آمدن