پایان 7 ماهگی و حال و روز مامانی
سلام پسر قشنگم-الهی مامان فدات بشه
الهی قربون اون چرخیدنات بشم مامانی. نمیدونی چقده ذوق می کنم وقتی میچرخی و بهم مشت و لگد میزنی
تازه اون موقع که مامان به شکمش ضربه می زنه و تو در جوابم تکون میخوری که دیگه آخرشههههههه-
قند عسلم ببخشید که این مدت زیاد واست ننوشتم-آخه تو که حال مامانی رو بهتر می دونی-از وقتی که
رفتیم توی 3 ماهه سوم مامان زیاد روبه راه نیست-از یه طرف کم خونیم-ضعف کردنام- از طرف دیگه شب
بیداریم تا دم صبح-نفس تنگیام-همه و همه باعث شده که حوصله هیچی رو نداشته باشم البته بجز تو
عزیزم.
شنبه گذشته با خاله افسانه رفتیم واست تخت و کمد سفارش دادیم و قرار شد که تا 25مرداد بهمون
تحویلش بدن-ایشالا وقتی تخت و کمدت رسید منو بابایی تصمیم گرفتیم یه جشن بگیریمو همه رو
دعوت کنیمو بزنیمو برقصیم
پسر گلم الهی قربون اون دست و پاهای کوچولوت بشم-خیلی دلم هوایی شده که بیای و مامان و بابا
زودی بغلت کنن-چند روز پیش بابایی گفت آزاده پس زود باش دیگه چی شد؟گفتم چی-چی شد؟
گفت پس نی نی کی میاد دیگه-میخام بغلش کنم-حوصله ام سر رفت-بهش گفتم عجله نکن پسرمون
میاد بغلش میکنی-بوسش میکنی-خلاصه اینکه خیلی منتظرتیم چی توز نمکی مامان-
دیگه ماشالا بزرگ شدی-الان 7 ماهت تموم شده و رفتی توی 8 ماه-پس این یعنی اینکه به اومدنت
داریم نزدیک میشیمو خیلی نمونده-تو هم به مامان قول بده که خوب تغذیه کنیو بزرگ بشی تا ایشالا
که بدنیا اومدی صحیح و سالم باشی
هفته دیگه 16 ام نوبت دکتر دارم-اون ماه دکتر واسمون سونوی 8 ماهگی نوشته-احتمالن 2 شنبه
3 شنبه میرم سونو که 4 شنبه جوابشو نشون دکتر بدم-آخ جون دوباره میخام شاهزاده امو ببینم-
هوراااااااااااااااااااااااااا-خدا کنه که همه چیت خوب باشه مامانی-
پس با خبرای خوب منتظرمون باشید خاله های مهربون-دیگه خیلی طولانی شد-مواظب خودت باش
قند عسلم-مامان و بابا خیلی دوست دارن-به امید روزهای خوب