آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

آرتین صفری

14ماهگی آرتین

اول از همه 14 ماهگی  گل پسری رو تبریک بگم-البته با تاخیر الهی ک  پسرم همیشه صحیح و سالم زندگی کنی آقا آرتین ما درست بعد از آخرین پستی ک تو وبلاگش گذاشتم و گفتم ک هنوز راه رفتنشو شروع نکرده ما رو غافلگیر کرد و شروع ب راه رفتن کرد.الان دیگه گل پسرم بدون نیاز ب کمک ما راه میره. ماشاالله روز ب روز داره شیطون تر میشه.اصلن جرات نداریم سمت لب تاب بریم-ب محض اینکه درشو باز میکنیم آقا زاده هرجا ک باشه خودشو میرسونه. تازگی هم دکمه اینترو از جا دراورده ک بسختی جاش انداختیم پسرم خیلی چیزا یاد گرفته-مثلن کلاغ پر میکنه-اتل متل بازی میکنه-لی لی لی حوضک-وقتی پی پی میکنه دستشو میزنه ب پوشک و میگه مامان میگه-بابا میگه-دد میگه-ب رفت...
22 آذر 1393

روزمره گی های آرتین

پسرم عزیز تر از جانم خدا رو شکر ک خیلی زود خوب شدی وآبله مرغونت خیلی خفیف بود ماشالا خیلی شیطونی هر چند روز یه کلمه جدید یاد می گیری و تا چند روز کلمه قبل رو از یاد می بری عاشق بیرون رفتنی-به محض اینکه بیرون میریم ساکت میشی امشب با بابایی رفتیم واست لباس زمستانه خریدیم-مبارکت باشه عزیزم از پیامهای بازرگانی پرشین تون خیلی خوشت میاد و باهاشون نی نای نای میکنی وقتی میگم هورااا-آفرین- دست میزنی خلاصه کلی چیزای جدید یاد گرفتی ک الان حضور ذهن ندارم الانم ک اومدم و دارم واست مطلب جدید میزارم شما با بابا حسین رفتی خونه عموت-وگرنه اصلن اجازه نمیدادی من ی کلمه بنویسم دوستت دارم پسر شیطون و بازیگوشم-بوس بوس اینم عکس ...
17 آبان 1393

کارهای آرتینی

گمان میکنم خیلی از خصوصیاتت به پدرت برده ! لااقل من که مثل تو نیستم. شاید هم اقتضای طبیعت این است. آخر تو مردی البته کوچک مرد و من یک زن روحیات تو مردانه است و روحیات من زنانه برای به دست آوردن بعضی چیزها آنقدر فریاد میزنی که سرم را میبری تازه چند روز است که هر وقت خودت خواستی ماما میگویی اما به محض اینکه ما از تو بخواهیم بگویی ماما ، میگویی بابا هنوز راه نمیری. فکر کنم باید تا یک سال و چند ماهگیت صبر کنم وقتی کاری میکنی که صدای من یا بابات رو درمیاری ، برمیگردی و مینشینی و دست میزنی نمیدانم چرا اینقدر خشن شده ای همه را میزنی و گاز میگیری. دیگر کوچک و بزرگ کمی از تو میترسند کنترل تلویزیون را میگیری و تلاش میکنی کانال ...
10 آبان 1393

آبله مرغون

همه پدر و مادر ها از آبله مرغون میترسند. ما هم میترسیدیم. چند روز پیش وقتی 2 لکه قرمز بر روی بدنت دیدم ابتدا گفتم شاید جای نیش پشه کوره باشه. بعد از اینکه بیشتر شد بردیمت دکتر و خلاصه معلوم شد آبله مرغون گرفتی اما خدا رو شکر از نوع خفیف هست. اما این باعث نشده که از فضولیهات کم بشه. مجبوریم همه چیز رو از دور و برت برداریم.دقیقا همه چیز. پسرم همه چیز را میخورد از دست مامان و بابا گرفته تا پیچ گوشتی و خلاصه هر چه مخلوق خدا و یا حاصل تلاش انسانهاست. اما این روزها احوال بابایی هم تعریفی نداره. از وقتی حال مادرش بدتر شده تو وضعیتش نوشته تموم غصه های آسمون رو شونمه. دعا میکنیم حالش خوب بشه. دومین ماه محرم زندگی آرتین هم از راه رسیدو دومین ...
4 آبان 1393

سورپرایز

هر روز خدا که یک جور نمیشه. من و بابات هم همه روزها با هم خوب نیستیم. اصلن همه ی زندگی ها همینجور است. هم بالا دارد ، هم پایین. هم شیرین و هم تلخ. اما وجود تو اجازه نمیدهد صدایمان بیش از حد معینی بالا برود که اگر اینطور بشود و طول موج صدایمان به فریاد نزدیک شود ، آنوقت تو چهار دست و پا می آیی و  روبرویمان مینشینی و به چشمان من و بابا زل میزنی و این یعنی پایان دعوا. امروز اولین باران که چه عرض کنم اولین قطرات باران بارید . چیزی که امروز را با دیروز ، بیشتر متفاوت کرد ، سورپرایزی بود که عمو محمد و زنعمو انجام دادند و به افتخار یک سالگی تو جشن کوچکی را در منزلشان به راه انداخته بودند و البته عمو عیسی و عمه لیلا اینها هم دعوت بودند...
25 مهر 1393

آرتین رو بهونه نکن

از خواب بلند شدم ، دیدم بابایی هم نرفته سر کار !!!! میگم :چرا نرفتی سر کار ؟ مگه رفتی کوه ، واقعا کوه کندی؟ میگه: خونه خوبه . میگم: یعنی چی؟ میگه : خونه خوبه، خونه، آرتینم امیده / خونه خوبه بوی آرتینمو میده گفتم : بگیر بخواب انگار حالت خوش نیس .آرتین رو بهونه نکن  
19 مهر 1393

بالای بالا

اینجا ، این بالا ، نزدیکتر به ستاره ها تازه به احساس گذشته ام که میخندیدم به احساسات پدر و مادرها نسبت فرزندان خود، میخندم. فکر نمیکردم روزی از یک شب ندیدنت دلم بلرزد. آرتین من اینجا از همین بالای بالا بیشتر فهمیدم که بیشتر دوستتان دارم. کوه آرام است و استوار و به آدمی آرامشی میبخشد عجیب. اما کوه هم نتوانسته آرامم کند.
17 مهر 1393

یه بار دیدی

پسر کوچولوی من این ادا واطوارها رو از خودت در نیار یه بار دیدی اینقد محکم فشارت دادم  تو بغلم که مچاله میشی هر روز اندوخته هایت بیشتر و بیشتر میشود. بعضی وقتها هوس میکنم بخورمت. تمام  
14 مهر 1393

تا یک سالگی

فکر کنم قسم خورده بودی تا یک سالگی بعضی کارها رانکنی یک سالت که گذشت ردپای دندانهای بالایت هم پیدا شده. سپید مثل 2 تکه الماس. خوب که دقت میکیم نشانه های دندان آسیابت هم پیداست. حالا دیگه عادت نداری داخل روروئک بشینی . می ایستی پشتش و اونو راه میبری. خیلی نگرانیم نکنه بیفتی ولی تمرین راه رفتن خوبیه. چند ثانیه ای هم تنهایی می ایستی و بعد یواش می افتی و دل منو میبری. امروز بردیمت با چند روز تاخیر واکسن یک سالگیت رو زدیم. خلاصه زندگی شیرینه و خدا بزرگ و ما هم سپاسگزار
12 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین صفری می باشد